ديدگانم را بر هم مينهم و تاملی بيش ميکنم،به خودم به روياهايی که در سر دارم و به قلبی که هنوز می تپد و زنده است...
اسم خود را به آرامی و زير لبم زمزمه ميکنم
و دوباره به فکر فرو می روم
که چرا هستم و چرا زندگی بيش از آنکه فکر کنيم ملال آور است...
و چرا جان شيرين است و چرا با وزش هر نسيمی،ديده بر هم مينهم که مباد آنروزی که درد نشستن غباری بر چشمم ديدگانم را اشک آلود کند...
وچرا اين همه اميد؟؟؟؟!!!!
وچرا زندگی.........
.... شايد کسی هست که عزيزتر ازجانم است و عشق او بر قلبم اميدی ابدی ميدهد....
برچسبها: تپش قلبم از اوست, ديدگانم, قلب, ,